مدتیست که با وسایل و اشیاء دور و برم مسابقه میدهم برای بقا.
مثلاً به قوطی ربّ گوجهای که تازه خریدهام میگویم: ببینیم من بیشتر دوام میآورم توی این دنیا یا تو!
و هر بار که برنده میشوم احساس میکنم توی طناب کشی با مرگ برنده شدهام!
حالم خوب است! امروز خمیردندان قدیمیم را شکست دادم.
اما یک روز هم میرسد که خمیردندان و مداد تا نیمه تراشیده، حتی بسته? گوشت چرخ کرده? توی فریزر بلأخره شکستم میدهند.
آنوقت من نیستم
اما روسری هایم هنوز به چوب رختی آویزانند و
هنوز این ضبط قدیمی برای هر کسی که دکمهاش را فشار دهد "یاد ایام" میخواند.
مثل تو که نیستی ...
و هنوز هر بار در شیشه? عطرت را باز میکنم اتاقها نفس میکشند.
| پانتهآ صفائی |